شادآلودی
تهران
از تهرانپارس تا پروین
مرداد 1391
راننده گفتی خیابون چی؟
من شادآلویی.
راننده آهان. بالاتر از میدونه. میبرمِتون تا سرش. ... شادآلویی! چه اسمایی دارن مردم. آخه این چه فامیلیه دیگه؟ یعنی چی اصن؟!
فاطمه [با خنده] شاید خیلی شاد بوده. یعنی به شادی آلوده بوده!
من اونوَخ باید اسمش میشد شادآلودی؛ نه شادآلویی.
راننده حالا اینکه خوبه. دیروز یکی داش تو رادیو حرف میزد، کارشناسم بود طرف، فامیلش فِک میکنی چی بود؟ شوتزا!
من شوتزا؟! واقعن؟
راننده آره به خدا. مجریِ بیچاره نمیتونس بگه. کارشناس آقای شوتزا!
من بندهی خدا. باید بره فامیلشُ عوض کنه.
راننده ثبت احوال باید یه قانون بذاره، بگه آقا اینا که فامیل ضایع دارن، بیان عوض کنن.
من هَس همچی قانونی.
راننده حداقل شوتزا رُ برداره بذاره ایرانیان. یا اصن بذاره احمدینژاد که هیشوَخ فامیلیش یادش نره.
قاهقاه میخندد.
من حالا جالبیش اینه که خود احمدینژادم یه بار فامیلش عوض شده. انگار قبلنا صباغیان بوده فامیل خونوادش.
راننده تو رُ خدا؟ صباغیان؟
من آره یه همچی چیزی. خودش که البته نه. پدربزرگی، کسیش عوض کرده.
راننده بندهخدا اومد یه کاری کرد تو این مملکت داغونش کردن. خدایی اومد جلوی دزدی مُزدیا رُ همه رُ گرف. اومد عدالت برقرار کنه، ولی داغونش کردن. اصَن تاریخ اسلامُ عدالتخواهی اینه ها. شما ازون اول حساب کن، امامحسین اومد، حضرتعلی اومد، مسلمونا ببین چیکار کردن. زدن فرقِ حضرتعلی رُ دوتا کردن. چون عدالت داشت. امامحسین همینجور. هرکی که اومدا، خواس عدالتُ برقرار کنه، داغونش کردن. همین مسلمونا ها.
راستش اول فکر کردم قصدش تمسخر است. آخر به تیپ و ظاهرش نمیخورد. اما بحث که به اینجا رسید معلوم شد قضیه جدی است.
من حالا واقعن به نظرت احمدینژاد میخواس عدالت برقرار کنه؟
راننده آره به خدا. آدم باید پا روی ایمانش نذاره. من نمیخوام بگم طرفدارشَم. من اصن از اول یه دونه رأیَم به جمهوری اسلامی ندادم. چون اینا به نظرم اون تحصیلاتُ اون کارایی که باید داشته باشن، ندارن. ولی از لحاظ وجدانی بخواد آدم حرف بزنه، حساب کنی احمدینژاد اومد یه کارایی کرد.
من حالا باید دید این یه سال دیگه رُ چه جوری تموم میکنه. اونم با این وضع گرونیا وُ تحریم.
راننده ای بابا! دورهی جنگ یادتون نیس. ازین بدتر بود. الان که خوبه. زمان جنگ کره تو این تهرون گیر نمیومَد. یَنی یه جایی که کره بود، یه روز میخوردیما حال میکردیم، معدههامون تعجب میکرد. اون موقعا گُذش. حالا که هنوز چیزی نشده، خبری نیس. چشم به هم زدیم، سی سال گذش. از اول انقلاب تا حالا قشنگ مو به مو یادمه. اون اول میگفتن اینا سه ماه دیگه میرن، سه ماه دیگه میرن. هرچی گذش باز گفتن سه ماه دیگه میرن. سیسال گذش هنو هستن.
من هی سه ماه سه ماه تمدید شد!
راننده آره به خدا.
من فقط خدا کنه جنگ نشه این وسط.
راننده ببین آقا! ما تا خودمون دُرُس نشیما هیچی نمیشه. خودمون دُرُس بشیم، نه جنگ میشه، نه تحریم میشیم، نه استعمار میشیم، هیچی. ولی بعید میدونم. من ـ جسارت نشه ها! ـ خودمُ میگم، بعید میدونم دُرُس شیم ما.
من خب چه جوری باید دُرُس بشیم.
راننده ببین باید تک به تک دُرُس بشیم. من باید قانع باشم، وجدانی حرف بزنم، وجدانی کار کنم، وجدانی عمل کنم. همینَم منتقل کنم به بچهی خودم. فردا اونم تو جامعه همینجوری پیش بره. آسون خودمُ نفروشم. چون الان ایرانیا هرکدوم قیمتی دارن. یکی صدهزارتومن خودشُ میفروشه، یکی سههزار میلیارد. ولی قیمت آدم خیلی بالاتر ازین حرفاس. به هر قیمتی آدم خودشُ نفروشه دُرُس میشه.
من انشالا.
راننده اینم شادآلوییه.
من خیلی ممنون. چقد تقدیم کنم من؟
راننده هزارتومن. قابلتَم نداره.
من کم نیس؟ خیلی راه اومدیم که.
راننده نه آقا! درسته. نفری پونصد تومنه.