گرینکارت افغانستان
تهران
از بهارستان تا شهدا
27 آبان 92
شب ـ حول و حوش ساعت 6
راننده یک مرد میانسال است با موهای جوگندمی و عینک کائوچویی. کنار دستش، پیرمردی نشسته، که کتی قدیمی و کهنه تنش است و نایلونی پر از پرتقال در دست دارد. صندلی عقب هم من نشستهام و یک جوان کیف بهدست که مدام با گوشیاش بازی میکند.
پیرمرد: انگار پسفردا دوباره دارن میرن مذاکره.
راننده: بعله. البته نباید انتظار داشته باشیم که با ما راه بیان، تا قبل از اونکه امتیاز سنگینی ندیم. به دلیل اینکه رفتیم گوشهی رینگ داریم ضربهها رو میخوریم. تموم شد.
پیرمرد: همینه.
راننده: من قول به شما میدم اگه اسراییل هم کوتاه بیاد، عربستان و امارات و نمیدونم آذربایجان و اینا همه شاخ میشن رو سر اینا، که آقا به کسی دارین امتیاز میدین که فردا میشه چی؟
پیرمرد: شاخمون.
راننده: آفرین. شاخ همه میشه. یا باید آنقدر سخت بگیرین که نفس بالا نیاد، یا اصن دیگه ولش کنین. کجا گفت؟
منظورش مسافری است که دم حسینیه فاطمیون ایستاده بود و دست تکان داد.
من: نشنیندم.
دنده عقب میگیرد تا میرسد به پسر جوان.
راننده: کجا عزیزم؟ شهدا؟ بیا بالا.
بعد خطاب به خودش انگار میگوید:
راننده: گفتم. یه شینی ما شنیدیم.
پیرمرد: اینا میگن اگه میخواین آشتی کنین با هم باید زیر پوشش ما باشین.
راننده: نه ببین آقاجان انقدر تنگ میگیرن، به مرگ میگیرن که به تب راضی بشیم. اوباما گفت دیگه. گفت یا ما به توافق میرسیم یا به توافق بد نمیرسیم. یعنی چی؟ یعنی باید توافق جوری باشه که بعدش شب من که بالشمو میذارم زیر سرم، شیخ امارات زنگ نزنه بگه گلی به گوشهی جمالت. توجه کردین؟ اینجوری شده.
پیرمرد: اونا سه چهارتا دستشون تو یه کاسهس. اسراییل و فرانسه و...
راننده حرفش را قطع میکند.
راننده: ببین آقاجون ما تنها افتادیم وسط. خودمونم مسببش هستیم. خودمونم باعث شدیم اینجوری بشیم. مطمئن باشین اینا تا امتیازات کلان از ما نگیرن ولکن نیستن. تموم شد. اینکه میگه چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی، حکایت ماست.
پیرمرد: حالا به هر دلیلی به اونا آتو دادیم.
راننده: صددرصد. آتوهایی دادیم، خفن.
پیرمرد: یعنی میگی مقصر خود ماهاییم؟
راننده: صد در صد. من هشتاد و پنج درصد ایران را مقصر تو این کار میدونم.
پیرمرد: چطور؟
راننده: به خاطر اینکه فرصتهای خیلیخوب را ما از دست دادیم. میشد کار به اینجا نکشه. به این تحریمها نرسیم.
پیرمرد: خب وقتی همه جنسا از خارج میاد دیگه ایران نمیتونه رابطهشو قطع کنه. معلومه که تحریم اثر میکنه. ایران دیگه کارخونه نداره که.
راننده: آقاجون کاری که الآن ترکیه داره میکنه رو ما باید بازی میکردیم. ترکیه یه پا پس میزنه، دو تا پا میره جلو. توجه کردین؟
پیرمرد: بله.
راننده: الآن ببین ترکیه با شاه هم دیگه فالوده نمیخوره. بگو ایرانی، میگه بو میده. تا پریروز اونا بو میدادن، حالا ما بو میدیم. افغانستان آقا! افغانیا دیگه ما رو قبول ندارن. امروز فردا فکر کنم گرینکارت افغانستان هم گیر ایرانیا نیفته. اینقد ما خودمون رو ذلیل و خوار کردیم.
پیرمرد: از ما که گذشت. خدا به داد بچههامون برسه.
راننده: بچههامونم که بابا همه بدبخت شدن رفتن. جوونا همه یا معتادن یا بیکارن.
پیرمرد: خب یه سری جوون خوب داشتیم که رفتن. دور از جون آقایون ...
به ما عقبیها اشاره میکند. بدون آنکه برگردد طرفمان.
پیرمرد: جوونای الآنی یا معتادن ...
راننده: نه آقا الآنشم جووونای خوب داریم آقا. دوتاشو خود من دارم. تحصیلکرده، اهل کار. ولی متأسفانه دستشون به جایی بند نمیشه. چرا میگی جوون خوب کم داریم؟ نه زیاد داریم. منتها صداشون به جایی نمیرسه. ولی بعله معتاد زیاد شده، بیکار زیاد شده.
پیرمرد: ایشالا که درست میشه.
راننده: ما هم به همین ایشالا زندهایم. آقا شما که شهدا پیاده میشین، اینور پیاده میشین؟
جوان کیف به دست: هرجا راحتی. فرقی نمیکنه.
راننده: هرجا که دوس داری بگو وایسم. اگه دیویستی هم داری بده. پول خوردههام تموم شده. دیگه باید میرم خونه.